محمد رضا نیکفر
این نوشته به این پرسشها میپردازد:
• معنای رخدادهای خیزش دیماه چیست؟
• آیا ادامه خواهند یافت؟
• آیا یک انقلاب آغاز شده است؟
• آیا میتوانند حرکتهای اعتراضی را مهار و سرکوب کنند؟
نوشته برمینهد که آنچه در اوایل دیماه ۱۳۹۶ در خیابانهای ایران جریان یافت کنشگری یک “انقلاب بیکنش” است که منظور از آن تحولات عمیق در جامعه ایران از زمان انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون است.
در ادامه این ایده مطرح میشود که تحولات پیش رو به احتمال بسیار طبق الگوی کلاسیک
انقلاب پیش نخواهد گرفت. ما پا در روند یک “دگرگشت” پیچیده و طولانی گذاشتهایم.• معنای رخدادهای خیزش دیماه چیست؟
• آیا ادامه خواهند یافت؟
• آیا یک انقلاب آغاز شده است؟
• آیا میتوانند حرکتهای اعتراضی را مهار و سرکوب کنند؟
نوشته برمینهد که آنچه در اوایل دیماه ۱۳۹۶ در خیابانهای ایران جریان یافت کنشگری یک “انقلاب بیکنش” است که منظور از آن تحولات عمیق در جامعه ایران از زمان انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون است.
دگرگشت به نقطه تعیینکنندهاش میرسد آنجایی که به رژیم تحمیل شود که مشروعیتاش را به رأی بگذارد. برای تحمیل چنین چیزی به رژیم ابتدا باید یک نبرد سنگر به سنگر را پیش برد. تنها اتکا به نبرد خیابانی، خطرناک است. باید همه سنگرهای مدنی را تصرف کرد.
در عمق چه میگذرد؟
رخدادهایی که با تظاهرات در مشهد در روز ۶ دی ۱۳۹۶ آغاز شدند، ناگهانی و بیمقدمه نبودند. به مجموعهای از حرکتهای دیگر گره میخورند که به صورت بیواسطه واکنشهایی هستند به مشکلات فقر و گرانی و بیکاری. صدای اعتراض مردم علیه تبعیض و فساد و سوءمدیریت از هر سو به گوش میرسد، حتا در رسانهها و مجامع حکومتی.
فقر و گرانی و بیکاری به صورت خردکنندهای بر توده مردم فشار وارد میکند. تبعیض و فساد و سوءمدیریت هم واقعیاتی انکارناپذیرند. اما همه اینها کیفیت و عمق فاصله نظام ولایی را از مردم توضیح نمیدهند. حوادث کنونی از آن دستی نیستند که هر روزه در گوشه و کنار دنیا رخ میدهند. آنها تمام معنای خود را از انگیزههای بیمیانجی خود نمیگیرند و از این رو بجاست که بپرسیم در عمق چه میگذرد.
دوره پایانی یک انقلاب بیکنش
آنچه در ایران میگذرد و ما از حوادث ۱۳۸۸ و حتا پیشتر از آن نمودهایش را دیدهایم، پیامدهای یک “انقلاب بیکنش” (منفعل: passive) است که مقصود از آن یک تغییر کند و طولانی ساختاری است، انقلابی به قول گرامشی “بدون انقلاب”[1]، در مورد ما بدون تحول محسوس در قدرت سیاسی.
ایران از ۱۳۵۷ تا امروز به صورتی اساسی متحول شده، اما این تحول در سیاست بازتاب نیافته است. رژیم همان بنای کهنه است که اینجا و آنجایش شکستهبندی و تعمیر شده است. احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، به راستی نماد این رژیم است. او نماد آن سازوکار قدرت است که تعیین میکند چه کسان و گروههایی در حیطه قدرت حضور داشته باشند. او پیر فرتوتی است که میخواهد برای جوانان تصمیم گیرد، و بخشی از جوانان عاصی فرزندان همان مردمی هستند که حکومت اسلامی بر آنها اتکا داشته است.
ایران از ۱۳۵۷ به لحاظ میزان جمعیت، به هم خوردن نسبت میان شهر و روستا، بسط مناسبات سرمایهداری، تحرک اجتماعی، ساختار خانواده، رابطه فرد و جمع، زن و مرد و جوان و پیر، ارزشها و باورها، الگوهای مصرف، ادراک زمان، رابطهگیری با جهان و تصور از خود دستخوش تغییراتی اساسی شده است − تغییراتی انقلابی، قابل مقایسه با تغییرات ساختاری در کشور از دوره پایانی قاجار تا زمان تثبیت حکومت پهلوی. در آن دوران حکومت با تغییرات ساختاری همراهیهایی داشت و حتا در عرصههایی آن را همدلانه پیش میراند. اکنون حکومت عقب افتاده است، و اگر در جایی عملا تغییرات را پیش میبرد، با عواقب آن مشکل دارد. مثلا مناسبات سرمایهداری را بسط میدهد که نتیجه آن کشاندن روستاییان به شهرها و توسعه شهرنشینی است، اما با فرهنگ شهری مشکل دارد و الزامات شهرنشینی را درنمییابد؛ و آنجایی که درمییابد، کوشش میکند در پی رویارویی با شهروندان از آنان چیز دیگری بسازد، از آن کسانی که سِنخ مطلوب او نیستند و نیازهای و توقعهای دیگری دارند. اما این تلاش شکست میخورد و مشکلات دیگری را از پی میآورد. رژیم شاه هم به نوعی این مشکل را داشت. مدرنیزاسیون را پیش میبرد، اما نمیفهمید که باید به الزام دموکراتیزاسیون هم گردن بگذارد. نمیشود که مثلا همپای گسترش شهرنشینی و باسواد شدن مردم، سانسور و کنترل سیاسی را هم گسترش داد.
تغییر ساختاری به صورت بیواسطه بحرانزا نبوده است. بحران به یک مشکل اساسی در ایران برمیگردد که انقلاب ۱۳۵۷ نتوانست آن را حل کند، و اکنون بر زمینه دگرگونی ساختاری دوباره به یک منبع آتشفشان اجتماعی تبدیل شده است.
مشکل به تجمیع و مشارکت برمیگردد، به انتگراسیون. در دوران شاه جامعه ایران متحول شد، از جمله به صورتی برنامهریزی شده زیر عنوان “انقلاب سفید”. ساختهای کهن به هم خوردند اما آن توده مردمی که از آنها بیرون آمدند به تمامی در ساختار جدید سرمایهدارانه جذب نشدند، به اصطلاح انتگره نشدند. نمود مشکل انتگراسیون را در انبوه روستاییان میبینیم که به شهر پناه آوردند اما در آن شانس کمی برای ادغام مییافتند. حاشینهنشینی گسترش یافت و حاشیهنشین مسئله آفرید. حاشیهنشینی فراگیر شد، از جمله در عرصه فرهنگ. ارزشهای نیرومند هم حاشیهنشین شدند. حاشیه نیرومندتر از مرکز شد.
اما از طرف دیگر گروههای اجتماعی متجدد هم مشکل انتگراسیون، یعنی مشارکت داشتند. مقوله “رژیم”، در معنای بنیادیتر خود، به نوع تجمیع و ساختاربندی و منش نهادها و کانونها در قدرت سیاسی، اشاره میکند. رژیم شاه در این معنا بسته بود، از جمله به روی گروههای اجتماعی متجدد. تنها بخشی محدود امکان مشارکت مییافتند. مشارکت با منطق قدرت استبدادی تعیین میشد. این مشکل از زمان پهلوی اول وجود داشت. او هم حوزویان را سرکوب میکرد، هم متجددان را: از یکسو امثال داور و تیمورتاش را میراند و از سوی دیگر “۵۳ نفر” را محاکمه میکرد که نماد روشنفکری و تجددخواهی چپ بودند.
کشمکش نیروها در زمان شاه در یک مثلث جریان داشت: کانون قدرت – سنتگرایان – متجددان. این مثلث، انقلاب ایران را دوبنی کرد: از یک سو متجددان علیه شاه شوریدند، از سوی دیگر سنتگرایان.[2] در جامعه دیوار وجود ندارد و طبعا در میان سنتگرایان کسانی متأثر از تجدد و در میان متجددان کسانی با تمایل به سنتگرایان یافت میشوند. ایدئولوژی ایرانی، یعنی آن چیزی که شاخص یک جهانبینی به نسبت فراگیر در جامعه در حال گذار ماست، ملغمهای از عناصر مدرن و سنتی است.
سنتگرایان در انقلاب ۱۳۵۷ به پیروزی رسیدند. این امر مقدر نبود و نشانههای آن در سالهای پیشتر وجود نداشت. این امکان وجود داشت که ائتلافی با رهبری متجددان، هدایتکننده انقلاب شود. در این صورت اکثر اشراف حوزوی جانب سلطنت را میگرفتند.
انقلاب دوبُنی به یک رهبری یکبُنی ختم شد. خمینی و گروهش متجددان را راندند و پس از کوتاه کردن دست آنان از عرصه قدرت به سرکوب خونین گروههای مقاوم رو آوردند. کشتار تابستان ۱۳۶۷ نقطه پایان این مرحله از تثبیت قدرت اسلامی بود.
قدرت تازه از ابتدا انتگره کردن حاشیهنشینان کنده از ساختارهای سنتی را در برنامه اجتماعی و اقتصادی خود قرار داد. نوعی “دولت اجتماعی” تشکیل شد. کارخانهها مدیران تازهای یافتند. در ادارات چهرههای تازهای بر کرسی ریاست نشستند. تغییر رادیکالی در کادر گرداننده مملکت رخ داد. کسانی به طبقات بالای برج اقتدار راه یافتند که خواب چنین عروجی را هم نمیدیدند.
با تغییر نظام امتیازوَری قاعده مناسبات سرمایهداری گستردهتر شد. در زمان شاه برای “ممتاز” شدن نیاز به کسب کمینهای از سرمایه اقتصادی یا سرمایه نمادین (مدرک و تخصص) وجود داشت و عبور از دیواری کمابیش نامرئی که در حکم گزینشِ مَنِشی و سیاسی بود و داشتن سرمایه اجتماعی لازم (روابط و پارتی) آن را تسهیل میکرد. جمهوری اسلامی تغییرات مهمی در این نظام امتیازوری ایجاد کرد. در سالهای اول انقلاب در را به روی بخشهایی از “مستضعفین” گشود، و به جای دیوار نامرئی گذشته دیوار مرئی گزینش ایدئولوژیک را نهاد. سیستم جدید با تغییرهای اساسی در سیستم امتیازوری پیشین مستقر شد، همهنگام عناصر و سازههایی از آن را حفظ کرد. نیاز سیستم جدید از یک طرف و تلاش طبقه متوسط و مرفه برای بقای خود باعث شد که متجددان هم تا حدی در سیستم حضور داشته باشند. بخش مذهبی آنها از برانگیزندههای جریان اصلاحطلبی شدند. نظام امتیازوَری جدید شرایط مساعدی را برای رشد سنخی از سرمایهداران پدید آورد که به دلیل بهرهگیری ویژه از رانت حکومت دینی و منش خود آنان، “بورژوازی اسلامی” خوانده تواند شد.
ساز و کار صورتبندی سرمایهداری ایرانی، استوار بر صورتبندیِ فراگیر و زمینهساز و جهتدهندهٴ نظام امتیازوری است. این داوری، هم در دوره پیش از انقلاب ۱۳۵۷ صادق است هم در دوره پس از آن. این حکم که بهرهوری از امتیاز موجب بهرهکشی میشود، مقدم است بر این حکم که بهرهکشی است که پایگاه طبقه ممتاز را میسازد. نظام امتیازوری جامعتر از آنی است که با بهرهکشی در معنایی اقتصادی توضیح داده شود. یک شاهد این مدعا دین به عنوان ارز یا به قول معروف “سکه دین” است.
برپایه نظام امتیازوری است که دین در ایران به عامل موثری در اقتصاد سیاسی تبدیل شده است. ارز دینی قابل تبدیل به ارز اقتصادی است. این ارز هم مثل ارزهای دیگر ممکن است بیارزش شود، اگر دچار تورم گردد. و اکنون این بلا بر سر آن آمده است. اسلامی کردن را به معنای چاپ انبوه اسکناس دین فهمیدند. آنقدر چاپ کردند که بیارزش شد. بیارزش شدن آن به معنای نارضایتی “خودی”هاست. خودی کسی بود که مقدار فراوانی ارز دینی در اختیار داشت و آن را میتوانست به ارز اقتصادی تبدیل کند یا در نظام جایگاهی بیابد. اما دیگر نه قدرت تبدیل مانده است و نه جایگاهی که بتوان اشغال کرد. خودیها بر سر جایگاهها میجنگند اما دیگر نمیتوانند تنها با پشتوانه سرمایه دینی جنگ قدرت را پیش برند. بنگاه دین ورشکسته شده است. امکان این که نظام با خرج دین مشکل مخارجش و مشکل بحران عمومیاش را حل کند، بسیار محدود شده است.
ارزِ به یکباره پرارزششدهٴ دین، جماعتهای متدین را هم از درون منفجر کرد. در صدد تبدیل آن برآمدند، به پول، به مدرک تحصیلی، به سرقفلی پست و مقام. دین به بانک تبدیل شد، به انواع و اقسام موسسههای اقتصادی، ایدئولوژیک، رسانهای، امنیتی. و بر همه این تبدیلها قوانین سخت اقتصاد سرمایهداری حاکم شد. کالای دین تابع عرضه و تقاضا شد. دکان کنار دکان گشوده شد. جنس تقلبی هم رواج یافت.
و کل این چرخه اگر میچرخید، در درجه نخست به یمن پول نفت بود. تا زمانی که درآمد بالای نفت وجود دارد میتوان چرخه را چرخاند با همه قراضگیاش. اما تعادل خرج و دخل به هم خورده است. دولت اسلامی یک بوروکراسی عظیم است و در اطراف خود انبوهی سازمان ایدئولوژیک و امنیتی دارد که چاه ویلاند و اشتهایی سیری ناپذیر دارند.
ایران ایرانِ ۱۳۵۷ نیست. پویش اجتماعی فراگیر شده، قشربندی اجتماعی پیش رفته، و سرمایهداری همه روستاها را هم شخم زده است. ولایات به تهران وصل شدهاند، اما از آن جدا افتادهاند. در نظام ارزشی پول نقشی محوری یافته و هر جا تعیین کننده شده طمع و بیرحمی را بر روابط حاکم کرده است. جامعه پارهپاره شده و گسلهایی در سرتاسر آن پدید آمده که هر یک به تنهایی میتواند باعث زلزله عظیمی شود. در این میان یک گسل اساسی و تعیینکننده شده است: گسل میان دولت و مردم. در گذشته از خطر این گسل کاسته میشد به دلیل وضعیت ویژه نظام حاکم. گرد کانون قدرت هالهای پهن وجود داشت از مردمی که حامی نظام بودند. این هاله حایل میان نظام و بقیه مردم بود و از این رو گسل به چشم نمیآمد. در ایران توده کثیری از افراد را میدیدیم که در نقشی دوگانه ظاهر میشوند: حامی نظام بودند، وقتی در مقام گیرنده امتیاز ظاهر میشدند، و مخالف نظام میشدند وقتی که خود را محروم از امتیازهایی میدیدند. این نقش دوگانه منبع دوروییای شد که اخلاق اجتماعی در ایران را آلوده کرد.
اینک اما آن هاله هم ترک برداشته است. بازیگران نقشهای دوگانه، از جمله اصلاحطلبان، مجبورند حرف و عملشان را یکی کنند و معلوم کنند کجا ایستادهاند. دورههای جنبشی همواره دورههای تزکیه اخلاقی است. مردم همبستهتر و با هم مهربانتر میشوند. خشمشان را متوجه دشمن مشترک میکنند.
تحول ساختاری، آنچه از آن به عنوان “انقلاب بیکنش” نام بردیم، دیوار میان بخش سنتی و بخش متجدد جامعه ایران را برداشته؛ و اگر باز دیواری باشد، پارهدیواری در اینجا و آنجاست. این به معنای متجدد شدن جامعه نیست؛ بههمخوردگی و آشفتگی دوران گذار در همه جا محسوس است. دوپارگی را در ذهنها میتوان دید؛ دیوار شکستهای در ذهنها وجود دارد که آواربرداری آن هنوز نیازمند گذشت زمان است. در دوران جنبش زمان زود میگذارد. لازم نیست زیاد منتظر بمانیم.
جنبش سبز، جنبش دِی
جنبش سبز را با بهار عربی مقایسه میکردند، در حالی که این دو ساختار متفاوتی داشتند. جنبشهای عربی بیشتر به انقلاب ۵۷ ایران میماندند. در آنها نیز الگوی مثلثی را میبینیم: “رژیم−اپوزیسیون سنتگرا−اپوزیسیون متجدد”. در جنبش سبز به دوگانگی “آنها-اینها” برگشتیم و این خود نمودی بود از تحول ساختاری. در جنبش سبز، “انقلاب بیکنش” نمود کنشگرانه یافت. علایمی از پیش دیده شده بود، در دوره به اصطلاح “سازندگی”، در دوره خاتمی، به ویژه در خیزش دانشجویی تیر ۱۳۷۸.
در جنبش سبز نقش طبقه میانی شهری برجسته بود. اکنون نقش محرومان برجسته است. گسل، گسلی است در عمق نظام امتیازوری. پیشدرآمدِ جنبش آغاز شده در آغاز زمستان امسال حرکتهای اعتصابی و اعتراضی مداوم کارگران از حدود دو سال پیش بود، و نیز تظاهرات اعتراضی مالباختگان موسسههای اعتباری ورشکسته. رنجبران و باختگان در مسابقه بیرحمانه در نظام امتیازوری ولایی: اینان پیشقراولان جنبش دیماه هستند.
آیا جنبش ادامه خواهد یافت؟
“انقلاب بیکنش” کنشگر شده است. میخواهد برشناخته شود؛ زیربنا میخواهد روبنا را متناسب با خود کند. پس جنبش ادامه خواهد یافت؛ به طور عینی ظرفیت و توان تداوم دارد.
آیا ممکن است سرکوب شود؟
سرکوب آن شروع شده بود، پیش از آنکه خودش شروع شود. و سرکوب ادامه خواهد یافت و تشدید خواهد شد.
در مورد مهار یا فروکش موقتی آن نمیتوان پیشبینی قاطعی داشت. همه چیز ممکن است. آشفتگی درونی رژیم به نفع جنبش عمل میکند اما از طرف دیگر جنبش باعث میشود که بخش کانونی قدرت خود را فشرده و متحد کند تا بتواند در برابر جنبش بایستد.
جنبش در همان روزهای اول قدرت خود را نشان داد: نه در حرکتهای خشمگینانه و شعارهای تند، بلکه در سرایتش به گوشه و کنار کشور. در شهرهای کوچک هم مردم به پا خاستهاند. آن انقلاب ساختاری یک نتیجهاش را در این پیوستگی و سرایتپذیری نشان میدهد.
پس مطمئن باشیم که جنبش ادامه خواهد یافت؟ نه. شرط دارد.
یک انقلاب تازه؟
ابتدا برای بررسی شرطهای تداوم، لازم است تکلیف خودمان را با مفهوم “انقلاب” روشن کنیم: آیا آنچه در دی ۱۳۹۶ رخ داد، شروع یک انقلاب است؟ منظور از “انقلاب” اگر یک تحول اساسی باشد که منجر به تغییر رژیم و به هم خوردن نظام امتیازوری حاکم باشد، بله، ما پا در راه انقلاب نهادهایم. اما اگر منظور این باشد که دو صف به مصاف هم روند و در یک ۲۲ بهمن کار یکسره شود، ممکن است روند حوادث طبق این الگوی کلاسیک پیش نروند.
الگوی کلاسیک در مورد رژیمهای مشهور به “پوشالی” کاربرد روشنی دارد. رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم پوشالی نیست. این، تمجید از آن و دادن امتیازی مثبت به آن نیست؛ توجه به پایگاه اجتماعیای است که نباید دست کم گرفته شود. در برآورد از میزان محبوبیت رژیم مبنای قضاوت را نباید آن چیزی گرفت که مردم در خلوت و حتا کوچه و خیابان درباره آن میگویند. مبنای قضاوت، نظام امتیازوری است. بخش وسیعی از اهالی نان و نمک رژیم را خوردهاند، با اتکا به آن به امتیازهایی دست یافتهاند، و از طرف دیگر مردمی هستند که بر اساس تجربه تلخ انقلاب بهمن فکر میکنند ممکن است وضع از این چه هست بدتر شود. آنها شاید طرفدار حکومت نباشند، اما طرفدار جنبش هم نیستند.
نکته مهم این است که گروههای مختلف اجتماعی در ایران بسیار خودآگاهتر از دوران ۱۳۵۷ هستند. آنان تجربه یک انقلاب بزرگ، تجربه سازمانهای سیاسی مختلف، تجربه جنگ هشت ساله، تجربه مبارزات انتخاباتی در چارچوب حکومتی، تجربه دوران اصلاحات، تجربه فشار تحریمهای خارجی و تجربه جنبش سبز را دارند، و ۴۰ سال است که دارند بحث میکنند. آنانی که امتیازهایی گرفتهاند، از نظر کمیت و روحیه همانند هزار فامیل دوران شاه نیستند. سران نظامی هم به ژنرالهای پخمه شاه نمیمانند. کسانی که در شرکت سهامی جمهوری اسلامی سهم دارند، خودآگاهتر و مصممتر از الیت شاهی هستند. مذهب هم هنوز نقش خود را ایفا میکند. تاریخ مذهب تاریخ پناه بردن از این خدا به آن خدا و از این پیغمبر به آن پیغمبر است. چتر مذهب هم چنان گشوده است و حتما دوباره در زیر آن پناه و نقطه اتکایی و سنگری وجود خواهد داشت.
لنین، استاد انقلاب، موقعیت انقلابی را با سه مشخصه معرفی میکند: بالاییها نتوانند، کارد به استخوان پایینیها برسد و چنان شود که آنان روحیه و عزم خیزش بیابند. در حالتی که بالاییها یک جمع محدود نباشند و نظام سیاسی جوش خورده به یک نظام امتیازوری باشد، و در حالتی که پایینیها یکپارچه نباشند و حایلهایی با نقشهای متفاوت میان بالا و پایین وجود داشته باشد، و در حالتی که همه پایینها روحیه و عزم یکسانی نداشته باشند، قضیه پیچیدهتر میشود. ممکن است روند تحول طولانی شود، در این حال در تئوری سیاسی از “دگرگشت” (ransformation)سخن میرود.[3] دگرگشت به صورت مقولهای با بار تجویزی به اصلاح نزدیک میشود، اما در اینجا کاربردی توصیفی دارد. منظور از آن، بیان وضعیتی است که روند تحول پیچیدهتری از آنی باشد که شطرنج سیاست از الگوی صفآرایی و کیش و مات سریع استفاده کند. بارها ممکن است طرف مقابل از پیاده وزیر بسازد و صحنه دگرگون شود.
“دگرگشت” هم یک نقطه اوج دارد، جایی که تحول بازگشتناپذیر میشود. آن حالتی است که به رژیم تحمیل میشود، مشروعیتاش را به رأی بگذارد و بر این روند رأیگیری مردم کنترل داشته باشند.
چه باید کرد؟
خطر سرکوب شدید وجود دارد. خطر جنگ داخلی هنوز بالا نیست، چون بافت شهری جامعه ایران، فرهنگ عمومی مردم، قوی بودن چسب همبستهساز اهالی، نامحتمل بودن درگیر شدن بخشی از نیروهای نظامی با بخشی دیگر احتمال بروز چنین خطری را پایین میآورد. اما کماحتمال بودن، ناممکن بودن نیست.
اگر بخواهیم این خطر را به طور جدی در نظر بگیریم، اگر بخواهیم عیار مدنی مقاومت را بالا ببریم، اگر موضوع الگوی پیچیده دگرگشت را مبنا بگذاریم − چیزی که باعث میشود به یک حرکت درازمدت فکر کنیم، نه به یک چرخش انقلابی سریع، و درست از همین رو بتوانیم سرکوب را پس زنیم − در این حالت، روش مبارزاتی مقابلهٴ سنگر به سنگر، که ایده آن را آنتونیو گرامشی پرورانده[4]، به عنوان یک روش بهینه جلوه میکند.
جامعه مدنی پر از سنگر است. در همه آنها باید رژیم را پس راند. کارخانه، دانشگاه، اداره، انجمنهای مختلف، حتا پارکها، حتا مسجدها، در ادامه محلات… همه را باید تصرف کرد. حرکت در خیابان اهمیت دارد، اما آنچه سرنوشتساز است، آنچه هر سرکوبی را بیاثر میکند، تصرف سنگرهاست.
در هر سنگری باید از رژیم مشروعیتزدایی کرد. جنبش خودگردانی را برانگیخت تا مردم در هر جایی خود اختیارشان را به دست گیرند.
تجربه کشورهای مختلف نشان میدهد که سنگرهای تصرفشده به هم میپیوندند و عرصه را بر رژیم تنگ میکنند، تا جایی که مجبور شود خود را به رأی بگذارد. آنگاه وارد دورهای میشویم که “دگرگشت” باید خود را تثبیت و پاکیزه کند و به صورت تحول دموکراتیک بازگشتناپذیر درآید.
رهبری در جریان مبارزه سنگر به سنگر شکل خواهد گرفت. اپوزیسیون[5] واقعی آن نیرویی است که سنگری را فتح میکند و میتواند آن را نگه دارد.
پانویسها
[1] درباره نظر گرامشی بنگرید به:
David Forgacs (Editor), The Antonio Gramsci Reader. Selected Writings 1916-1935 NYU Press 2000, p 246ff.
[2] درباره موضوع انتگراسیون و انقلاب دوبنی، توضیح بیشتر در این نوشتهها:
تأمل بازتابی و هرمنوتیک سوءظن − گفتوگو با محمدرضا نیکفر
در ایران چه گذشته است
انقلاب بهمن: دو روح در یک کالبد
[3] دو کتاب پراطلاع در این زمینه:
Wolfgang Merkel, Systemtransformation. Eine Einführung in die Theorie und Empirie der Transformationsforschung. Wiesbaden 2010.
Raj Kollmorgen, Wolfgang Merkel, Hans-Jürgen Wagener, (Hrsg.) Handbuch Transformationsforschung. Wiesbaden 2015
[4] نگاه کنید به منبع پیش گفته از گرامشی، ص. ۴۳۰.
[5] در باره مفهوم “اپوزیسیون” نگاه کنید به این مقاله:
سنجش مفهوم “اپوزیسیون”
منبع:زمانه
No comments:
Post a Comment